-
روی شیطان را کم کنید!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 13:51
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد ! او دوباره بلند شد،...
-
سال نو مبارک!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 13:48
سال نو مبارک!
-
فلسفه چهار بخشی مورچه ها
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 23:26
مورچه ها یک فلسفه چهار بخشی دارند.که اولین بخش آن این است:مورچه ها هرگز تسلیم نمی شوند فلسفه خوبی است. اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقفشان کنید به دنبال راه دیگری می گردند. بالا می روند. پایین می روند. دور می زنند . آنها به جستجوی راهی دیگر ادامه می دهند. چه فلسفه کارآمدی. هرگز از جست و جوی راهی که ترا...
-
بررسی ابعاد ادبی شعر
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 23:19
"یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه می زنم زمین، هوا میره نمی دونی تا کجا میره من این توپو نداشتم مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد" حال به بررسی مصراع ها می پردازیم: "یه توپ دارم قلقلیه" از آنجا که همه ی توپ ها قلقلی هستند، این مصرع نشان حماقت شاعر است. یا بیانگر این موضوع است...
-
مداد باش!
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 01:45
پدر بزرگ، درباره چه می نویسید؟ - درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید: -اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام ! پدر بزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست...
-
صداقت
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 01:43
روزی پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند. پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود...
-
زندگی
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 01:39
خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال...
-
مرثیه مدرک
دوشنبه 25 آذرماه سال 1387 10:59
دوش رفتم بر در پیر مغان گفتم سلام ای پیر ! ای مرشد! سرت خوش باد من «لیسانس» بگرفتم زجا برخیز، شوری، شورشی ای پیر هورایی بکش با من زجا برخیز بر من «مشتلق» فرمای سلامم را تو پاسخ گوی، لب بگشای! اگر کوه از تکانش جای خوردی، او نخوردی از تکانش جای! دلم بشکست! رنگم سرخ شد چون سرخی سرخاب و مدرک شل شد و آهسته دستم بر زمین...
-
من آزادم!
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 13:57
من آزاد آفریده شده ام پس آزادم! من خودم را به هیچ قیدی وابسته نمی دانم! نبیند مرا زنده با بند کس که روشن روانم بر این است و بس! تنها چیزی که میتونه منو تحت فشار قرار بده کفشمه!
-
چرا غم؟!
شنبه 2 آذرماه سال 1387 14:33
دوستانی دارم بهتر از آب روان... و خدایی که در این نزدیکی است!
-
چرا مردها زودتر از زنها میمیرند؟!
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 11:09
این سوال است که برای قرن های متمالی بی جواب مانده است اما حالا ما می خواهیم به شما جواب دهیم اگر خانمتان را بر بالای یک سکو بگذارید و از او در مقابل موش ها محافظت کنید...شما یک مرد هستید اگر در خانه بمانید و کارهای خانه را انجام بدهید...شما یک مرد لوس و مامانی هستید اگر به شدت کار کنید...برای او اهمیت قائل نیستید که...
-
جلسه ی خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت !
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 11:07
مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟ خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟ مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه... خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟ مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه... خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟ مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده...
-
شــــریــکـــــــــــ!
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 11:05
در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند . بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند : «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند...
-
سیاست!
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 10:57
کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند . پسر هم مثل تقریباً بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت . یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چیز...
-
شب شعر نجوای پاییز
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 10:42
جاتون خالی با بچه رفتیم شب شعر دانشجویی... خیلی جالب بود... یه دونه از شعرای بچه هارو براتون میذارم: از همان اول اول که رخت را دیدم کر شدم پند و ملامت زکسی نشنیدم تا که پر گشت دلم از تو و پژمردن تو شد تهی دیده ام از هر چه که قبلا دیدم گل که با دیدن آن یاد تو می افتادم خم شده ناز نموده شده می بوییدم اول دیدن تو در پی...
-
رازهای موفقیت
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 14:13
] درس نخوانید. هیچکس از درس خواندن به جایی نرسیده به جز علی دایی. ] از کودکی معاملات زمین و مسکن را جدی بگیرید، همه که قرار نیست از دزدی به جایی برسند. ] یک پدر پولدار برای خود دست و پا کنید. از همان روز اول در بیمارستان با تطمیع پرستار و یک جابجا کردن ساده ی دستبندهایتان یک عمر آسوده باشید، بگذارید برای یک بار هم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 10:45
سایتی برای دوستی: http://www.myyearbook.com/
-
فریاد
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 16:10
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به...
-
پیامی از آن سوی پایان
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:49
اینجا که ماییم سرزمین سرد سکوت است بالهامان سوخته ست ، لبها خاموش نه اشکی ، نه لبخندی ،و نه حتی یادی از لبها و چشمها زیرک اینجا اقیانوسی ست که هر بدستی از سواحلش مصب رودهای بی زمان بودن است وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نیستی همه خبرها دروغ بود و همه ایاتی که از پیامبران بی شمار شنیده بودم بسان گامهای بدرقه کنندگان...
-
هر جا دلم بخواهد
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:41
چون میهمانان به سفره ی پر ناز و نعمتی خواندی مرا به بستر وصل خود ای پری هر جا دلم بخواهد من دست می برم دیگر مگو : ببین به کجا دست می بری با میهمان مگوی : بنوش این ، منوش آن ای میزبان که پر گل ناز است بسترت بگذار مست مست بیفتم کنار تو بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت هر جا دلم بخواهد ، آری ، چنین خوش است باید درید هر چه...
-
منزلی در دوردست
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:36
منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم لیک ای ندانم چون و چند ! ای دور تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه ست دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه یا کدام است آن که بیراه ست ای برایم ، نه برایم ساخته...
-
در آن لحظه
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 13:33
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی دمادم تق و تق منقار می زد باز و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است و تنها می خورد هر کس که دارد در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد که در آن...
-
سال نو از فاصله دور مبارک!!!!
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 12:06
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید ، برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمهء شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد...
-
دو کلوم حرف حساب
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 14:04
پشت کوه سید ممد آسمانی دیگر است چشم دل بگشای و بنگر کاین جهانی دیگر است پشت کوه سید ممد جمله دلها خون شده حالت جمعیتی از غصه دیگرگون شده پشت کوه سید ممدزار و غمگین گشته ام سالها دور از وطن مانند ” اوشین ” گشته ام گر چه می گویند درس و امتحانت ساده بود جای من اوشین اگر بود از نفس افتاده بود گر چه اینجا تا سحر چشم کسی در...
-
آخر شاهنامه
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 09:05
این شکسته چنگ بی قانون رام چنگ چنگی شوریه رنگ پیر گاه گویی خواب می بیند خویش را در بارگاه پر فروغ مهر طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت یا پریزادی چمان سرمست در چمنزاران پک و روشن مهتاب می بیند روشنیهای دروغینی کاروان شعله های مرده در مرداب بر جبین قدسی محراب می بیند یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را می سراید شاد قصه ی غمگین...
-
خفتگان
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 08:57
خفتگان نقش قالی ، دوش با من خلوتی کردند رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور با من و دردی کهن ، تجدید عهد صحبتی کردند من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بیمار و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار خیره ماندم سخت و لختی حیرتی کردم دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی کردند من...
-
سهراب
شنبه 7 مهرماه سال 1386 10:30
زندگی تخته سیاهی اشت بر از خط سفید زندگی وبلاگ است دوستم ویروسی است که به جان من ووبلاگ افتاد دوستم یک گل سرخ است بر از حس جنون زندگی reset شد سوخت مادر برد م رم من بایین است هارد من بد سکتور توی وبلاگ دلم آشوب است گیج میرفت سرم کاش میشد بر وبلاگ شوم کاش می شد بنویسیم همه توی وبلاگ بر از لینک فلاش کاشکی وب کم من...
-
دوست جدید با یک فونت
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 10:18
فونت برزک
-
!!!!
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 13:40
صبح به سختی از خواب بیدار می شوید. رادیو را روشن می کنید: "به به...! چه روز قشنگی است امروز. یک روز عالی! دوستی می گفت..." اما شما معتقدید که امروز، روز بسیار زشت و چرت و پرتی است. دوست آن گوینده هم غلط کرده که گفته هوا بهاری است. اصلا غلط کرده هر کسی درباره امروز حرف زده! یکی از دلایل ناراحتی تان این است که از...
-
اگر شوهر آدم برنامه نویس باشد...
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 13:39
شوهر: سلام،من Log in کردم. زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟ شوهر: Bad command or File name. زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم! شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel. زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟ شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time. زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من. شوهر: Sharing Violation,...