دیشلمه

شهر سنگستان

دیشلمه

شهر سنگستان

شب شعر نجوای پاییز

 جاتون خالی با بچه رفتیم شب شعر دانشجویی... 

خیلی جالب بود... 

یه دونه از شعرای بچه هارو براتون میذارم:

از همان اول اول که رخت را دیدم 

کر شدم پند و ملامت زکسی نشنیدم 

تا که پر گشت دلم از تو و پژمردن تو 

شد تهی دیده ام از هر چه که قبلا دیدم 

گل که با دیدن آن یاد تو می افتادم 

خم شده   ناز نموده   شده می بوییدم 

اول دیدن تو در پی حسی بودم 

که پس از دیدن تو غرق در آن گردیدم 

خوب کرد عشق که آتش به همه عالم زد 

ور نه از سردی هجران تو می ترسیدم 

یا که می مردم و نابود و عدم می گشتم 

چشم بر هم زدنی یک سره می پوسیدم 

شیشه زندگی ام شد قدح دیده تو 

زان قدح اب حیات از کرمت نوشیدم 

باید از اول اول که تو را دیدم من 

چشم و دل را به تماشای تو می پاییدم 

خوب شد چشم تو را دیدم و بیمار شدم 

گر نه مرداب حقارت شده می گندیدم 

طرح دادم که تو را عاشق خود گردانم 

کاش این بار دلت را ز تو می دزدیدم 

نقشه ام نقش بر آبی شد و طرحم گم شد 

تا دوباره ز تو رویی و نشانی دیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد