-
آن شب
سهشنبه 29 آذرماه سال 1401 00:06
حُرمتش واجب است در دو جهان هرکه در فکر احترام علی ست از یمن تا به شام، معلوم است هرچه دعواست پای نام علی ست پای نام علی ست دعواها... دامن زخم را ز کف ندهیم اختیار مناره را هرگز به اذانهای بی طرف ندهیم در اذانهای بی طرف، ارثی ست که به اَشراف بی شرف برسد کوری چشمِ تنگ این اَشراف، روزی خلق از نجف برسد جلوهای کرد و صبح...
-
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست .../ و چای می خورم و حسرت خراسان را
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1397 14:07
نگاه می کنم از آینه خیابان را و ناگزیری باران و راهبندان را چراغ قرمز و من محو گل فروشی که حراج کرده غم و رنج های انسان را کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست بلند کرده کسی لای لای شیطان را چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد چقدر آه کشیدم شهید چمران را ولیعصر…ترافیک…دود…آزادی... گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را...
-
از این اسطوره های از تهی لبریز می ترسم
جمعه 28 اردیبهشتماه سال 1397 23:15
من از رگبار هذیان در تب پاییز می ترسم از این اسطوره های از تهی لبریز می ترسم به شب تندیس هایی دیدم از تاریخ شمع آجین به صبح از خوابگرد روح وهم انگیز می ترسم برایم آنقدر از گزمه های شهر شب گفتند کزین همسایگان از سایه ی خود نیز می ترسم حقیقت واژه ی تلخیست در قاموس ناپاکان من از نقش حقیقتهای حلق آویز می ترسم نمی ترسند از...
-
ترجمه ایت الکرسی
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1396 22:17
نباشد جز الله پروردگار که حیّ است و قیوم آن کردگار نگیرد خدا را کسالت فرا نه هرگز بخواب اندر آید خدا زمین و سماوات ، از آن اوست همه ملک گیتی به فرمان اوست به درگاه ایزد چه کس را سزاست؟ که سازد شفاعت مگر آن خداست همه علم گیتیست او را به دست به هر چیز کاید به هر چیز هست به چیزی به علم یگانه اله احاطه ندارد کسی هیچگاه جز...
-
غدیر
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1396 21:24
سکوت عین سکوت است، بیهمانند است که پیشوند ندارد، بدون پسوند است زبان رسمی اهل طریقت است سکوت سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است زمین یخ زده را گرم میکند آرام سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است...
-
ما ته یک روستا پز می دهیم
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1396 21:22
مد شده این روزها پز می دهیم پیش هر کس، هر کجا پز می دهیم جمعمان هر وقت کامل می شود یا که می لافیم؛ یا پز می دهیم کار ما اصلا همین پز دادن است خوب و خوشحالیم تا پز می دهیم واقعا خیلی سبک تر می شویم چون که ریلکس رها پز می دهیم هیچ فرقی هم ندارد جای آن در عروسی یا عزا پز می دهیم چهره هامان ناز و خوشگل می شود بس که با ناز...
-
به یاد حسین پورقلی
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 13:22
یاطرح اندام ظریفت سوژه ی طناز هاست خنده ی طولانی ات سرمنشا ایجاز هاست از کبوتر با کبوتر میشود فهمید که باز بدنامی برای ما کبوتر باز هاست در مسیر عشق هر کس دست می اندازدم جاده ی رو به تو جولانگاه دست انداز هاست لشکر موی تو دنیا را به ویرانی کشید هیبت یک شاه از بی باکی سربازهاست
-
صحنه
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1395 12:04
یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟ دریاچهی آرامم،کوه هیجانم کو؟ بر آینهی خانه جای کف دستم نیست آن پنجرهای را که با توپ شکستم نیست پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود از معرکهها دور و در مهلکهها ایمن یک ذهنِ هزار...
-
اعتراف
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1393 09:11
کسی که وسوسه را آفرید من بودم پدید آمد و شد ناپدید من بودم کسی که موقع تولید آدم و حوا نشست و ناخن خود را جوید من بودم کسی که در شب تاریک و بیم موج پرید به پشت نوح و به ساحل رسید من بودم کسی که تا سگ اصحاب کهف خوابش برد پرید و زیر لحافش خزید من بودم در آن نمایش نارنج و یوسف و چاقو کسی که دست خودش را کشید من بودم ! کسی...
-
روایت باقله و مملکت
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 16:24
شعر شدم، قافیه بیداد کرد باقله خوردم، شکمم باد کرد باقله پیچیدهتر از نیچه بود توی دلم، دلدلِ دلپیچه بود انجمن شعر پر از همـ/ـهمه من وسط این «همه» و آن «همه» درد شکم دردشناسم نکرد زور زدم، زور خلاصم نکرد پیش خودم دم زدم از جرأتم زور زدم با همهی قدرتم هیکلم انگار به هرکول خورد چیز بدی! توی دلم وول خورد سمّیِ سمّی،...
-
گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را...
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 22:06
بچه ها دیکته دارید قبولی سخت است هر کسی درس نخواتد به خدا بد بخت است حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند گاه چسبیده بهم گاه جدا می آیند جمله ها اکثرشان سخت ودو پهلو هستند جمله ها مثل دو تا دوست بهم وابستند بچه ها روز مهمی است ! بخوانید که من…. سر قولی که ندادید بمانید ! که من…. دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید از...
-
مجرد کیف می کردم حسابی گهی می رفتم اما زیرِ آبی
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 20:04
میان بنده و یک همکلاسی پدید آمد نواهای اساسی هوس کردم در این ایام جاری روم یک شب برای خواستگاری به بابایم بسی اصرار کردم دو ساعت روی مغزش کار کردم که بابا جان مرا همسر نیاز است دلم جویای یار دلنواز است پدر می گفت ای فرزند جانی من آگاهم به آنچه تو ندانی که زن این آفت جان را رها کن مجرد باش باباجان صفا کن بیا محکم بچسب...
-
میدانی با کی داری حرف میزنی
جمعه 31 تیرماه سال 1390 21:57
شاید براتون تکراری باشه ولی... کارمند تازه وارد مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. میدانی با کی داری حرف میزنی؟» کارمند گفت: «نه!» صدای آن طرف گفت: «من مدیر...
-
۸!۷
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 17:52
انگار صدای ماهی ها، « ۸ » خود خواهِ تمام ِ ِ "خواهی ها"، « ۸ » از ۸ سوالِ واقعیت، تنها "من" صفر شدم، تمام "واهی ها"، « ۸ » نقل از دارالمجانین
-
شورش
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 22:02
شهری بود که در آن همه چیز ممنوع بود و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک میگذراندند! همینطور چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گله و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای...
-
کجاست آن که مرگ را جنازه می کند؟
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 16:35
مرگ هر چه کرده است و هرچه می کند بی اجازه می کند بعد مرگ نیز مرگ دیگری جنازه را تازه می کند کو؟ کجاست آن که مرگ را جنازه می کند؟ «زهیر توکلی»
-
به دنبال آرامش!
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 00:40
یک پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت می دم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو...
-
این دیوانگیست...
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 18:26
این دیوانگیست... که از همه ی گل های رُز تنها به خاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم ... این دیوانگیست ... که همه ی رویاهای خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم این دیوانگیست ... که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم...
-
مواظب افکارت باش!
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 12:31
مواظب افکارت باش! چون گفتارت را می سازد. مواظب گفتارت باش! چون اعمالت را می سازد. مواظب اعمالت باش! چون عادتهایت را بوجود می آورد. مواظب عادتهایت باش! چون شخصیت تو محصول عادتهایت است.
-
گپی با بزرگان!
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 12:30
۱- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همهی انسانها برابرند (مارتین لوترکینگ) 2- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانوهایت زندگی کنی (رودی) 3- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ) 4- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او...
-
به امید پیروزی
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 12:10
شهیدی که برخاک می خفت سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت به امید پیروزی واقعی نه در جنگ که بر جنگ قیصر
-
ضرب المثل های سایبر!
شنبه 24 بهمنماه سال 1388 11:54
سرور مفت نمیبینه وگرنه بلاگر ماهریه در مورد کسانی هست که وقت نمیکنن یا دسترسی ندارن که وبلاگ درست کنن. وگرنه کولاک میکنن. سوسکه داشت از کیبرد بالا می رفت، مادرش گفت قربون استعداد ویرچوالت برم این ضرب المثل درمورد خانم هایی بکارمیرود که عکس بچه شان را دربلاگشان میگذارند و یک پست درمیان قربان صدقهشان میروند....
-
خدا را شکر(Thanks God)
جمعه 29 آبانماه سال 1388 17:09
I am thankful for the husband who snores all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم . این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است . ____________ I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because...
-
خود سوختگان
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 17:13
داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم...
-
شیوه سخن!
شنبه 13 تیرماه سال 1388 19:25
باید که شیوه سخنم را عوض کنم شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم گاهی برای خواندن یک شعر لازم است روزی سه بار انجمنم را عوض کنم از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم این بار شکل در زدنم را عوض کنم وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من وقت است قیچی چمنم را عوض کنم...
-
خسته ام از این کویر
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 22:29
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر آسمان بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب...
-
داستان کوتاه :عشق بدون مرز
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 22:01
این داستان شاید تکراری باشه اما واسه اونایی که نشنیدن...: عشق بدون مرز داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت " بابا و مامان" دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه پدر و مادر در...
-
قلمرو دزدان(ایتالو کالوینو)
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 21:51
سرزمینی بود که همه مردمش دزد بودند. شبها هر کسی شاه کلید و چراغ دستی دزدی اش را بر می داشت ومی رفت به دزدی خانه همسایه اش. در سپیده سحر باز می گشت ، به این انتظار که خانه ی هم غارت شده باشد. وچنین بود که رابطه همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی کرد. این از آن میدزدید و آن از دیگری و همین طور تا آخر وآخری...
-
اردوگاه سرخ پوستی(ارنست همینگوی- برگردان: شاهین بازیل)
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 01:00
اردوگاه سرخ پوستی ارنست همینگوی برگردان: شاهین بازیل کنار ساحل دریاچه قایق پارویی دیگری هم پهلو گرفته بود. دو نفر سرخپوست منتظر ایستاده بودند. نیک و پدرش در پاشنة قایق نشستند و سرخپوستها قایق را از ساحل هل دادند به طرف دریاچه و یکی از آنها پرید تو تا پارو بزند. عمو جرج(2) هم در پاشنة قایق پارویی اردوگاه نشست....
-
اوج جنون عاطفی!
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 13:58
مردی وارد تیمارستان میشه و با انواع بیماران برخورد میکنه هر کدوم یه چیزیشون بود..اما بین همه اونا یکی زیادی تو چشم بود...یکی که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش می باره، به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار می زنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا… مرد بازدیدکننده می پرسه این آدم چشه؟ میگن یه...