دیشلمه

شهر سنگستان

دیشلمه

شهر سنگستان

دو کلوم حرف حساب

پشت کوه سید ممد آسمانی دیگر است


چشم دل بگشای و بنگر کاین جهانی دیگر است


پشت کوه سید ممد جمله دلها خون شده


حالت جمعیتی از غصه دیگرگون شده


پشت کوه سید ممدزار و غمگین گشته ام


سالها دور از وطن مانند ” اوشین ” گشته ام


گر چه می گویند درس و امتحانت ساده بود


جای من اوشین اگر بود از نفس افتاده بود


گر چه اینجا تا سحر چشم کسی در خواب نیست


پشت کوه سید ممد چشم تر کمیاب نیست



پشت کوه سید ممد سینه ام پر آه شد


پیکر چون کوه من از غصه همچون کاه شد


سلفی و آموزشی اینجا حکومت می کنند


کز جفا با بنده ابراز خصومت می کنند


پشت کوه سید ممد خاطرم افسرده شد


حالتم از سلفی و آموزشی آزرده شد


پشت کوه سید ممد جایگاه ماتم است


معدن اندوه و رنج و غصه و درد و غم است


پشت کوه سید ممد جمله گریانند و زار


رنج و سختی از همه یکسر بر آورده دمار


هیچ می دانی چرا اینجا چنین غوغا بپاست ؟


چونکه پشت کوه فوق الذکر دانشگاه ماست



پشت کوه سید ممد جمله زاریم و اسیر


بسکه استادان اینجا ظالمند و سختگیر


شب که می آید چراغ هیچکس خاموش نیست


برق هم گر می رود این روشنی مخدوش نیست


هیچ چشمی نیست کز شب تا سحر بیدار نیست


هیچ دانشجو در آن تا بوق سگ بیکار نیست


زیر نور شمع و فانوس عده ای خر می زنند


عده ای از نا امیدی مشت بر سر می زنند


این یکی تا برگه تکلیف را پر می کند


چهره استاد درسش را تصور می کند


همچو جلادی که باشد در کفش شمشیر تیز


می نماید برگه تکلیف وی را ریز ریز


تا که دل خوش می کند از نمره بر ده درصدی


می دهد یک صفر و زیرش می نویسد کپ زدی


آن یکی کوئیز دارد چهره پر غم می کند


صفر گرد و گنده ای دائم مجسم می کند


آخرش در امتحان درس می گردد مچل


می شود در زیر تیغ درس استادان کچل


هر چه روز و شب در اینجا درس می خوانی کم است


چهره ات از نمره اش اندوهناک و در هم است



آه کز استادها روزم سیاه و تار شد


خاطرم اندوهگین و پیکرم بیمار شد


بهر استادان اگر ناراحتی پیدا شود


یک کلاس از سختگیری بیگمان رسوا شود


فی المثل گر طفل خردش جیش بر قالی کند


دق دل را در کلاس درس خود خالی کند


یا اگر خانم غذایش سوخت ما بیچاره ایم


جملگی در امتحان افتاده و آواره ایم


وای بر روزی که چرخش بین ره پنچر شود


حال و روز ما زوضع تایرش بدتر شود


لاجرم در امتحانش سختگیری می کند


ظلمها مانند ارتشبد نصیری می کند


هر زمان باشد بدنبال سؤالی سخت تر


گوئیا طرح سؤال سخت می باشد هنر



غصه وضع غذا ، فکر کتاب و امتحان


رستم و افراسیاب و دیو را آرد به جان


درد بی پولی غم بمب و غم صدامیان


غم نباشد در قیاس غصه های امتحان


روزهای امتحان تالار گردد قتلگاه


می رود تا بر فلک از سینه ها فریاد و آه


خیل دانشجو بود در چنگ دیو امتحان


هر طرف ” افتاده ” می بینی چنان برگ خزان


چند ساعت در سکوت محض شیون می کنی


جامه از بیچارگی صد پاره بر تن می کنی


حل نمی گردد به صد نیرنگ و افسون مسئله


می کند در چشمها آب و به دل خون مسئله


هی بجو ناخن بدندان هی بکش سیگار تیر


صندلی در زیر پایت هی نماید جیر جیر


عاقبت وقتت تمام است و سؤالت ناتمام


می شود استاد در چشمت چنان سردار شام


همچنان شاهین و قرقی بر سرت آید فرود


وقت می خواهی کمی اما ندارد هیچ سود


گوش استادان اصولاً اندکی سنگین بود


رسم استادان خصوصاً ممتحنها این بود


آخر هر ترم می خواهد زتو استاد باج


همچو ” هاچ ” اندر پی یک نمره گردی منج و واج


آخرش هم مادرش را هاچ پیدا می کند


لیک استادت تو را مشروط و رسوا می کند



پشت کوه سید ممد گر به آموزش روی


همچو توپ گرد ورزش پاسکاری می شوی


هست دانشجو ز آموزش جماعت داغدار


چون پلنگ صورتی کز بازرس باشد شکار


من نمی دانم که آموزش چرا اینگونه است؟


وضع مسئولان و دانشجو چو مار و پونه است


روز و شب با آبروی عده ای بازی کنند


زیر پای لنگ جمعی سنگ اندازی کنند


بهر یک امضا اگر رو سوی آموزش روی


گر به زور و جبر و گر با عزت و خواهش روی


هر چه می خواهی بگوئی مشکلت را نیست کس


در میان کارمندان نیست یک فریادرس


چند ساعت التماس و عجز و خواهش می کنی


می زنی لبخند و مویش را نوازش می کنی


تازه بعد از اینهمه آقا نگاهت می کند


با نوک انگشت آگه زاشتباهت می کند


کای پسر باید سؤالت را از آن قسمت کنی


به که ای بی عرضه اندر کار خود دقت کنی


عرض حالی می نویسی می دهی تحویلشان


زود ” اقدامی ندارد ” می نویسد زیر آن


با همین یک جمله ما را سالها آزرده اند


قرص اقدامی ندارد گوئی از دم خورده اند


وه که اقدامی ندارد زار و مجنونم نمود


همچو ” حکم مرگ فوری ” دیده پر خونم نمود



آه کز سرویس و وضع نقلیه دیوانه ام


بس فلاکت می کشم تا می رسم در خانه ام


پنج ساعت در میان سرویس پیدا می شود


تا که از ره می رسد آشوب و غوغا می شود


چشم بر هم می زنی پر می شود دیوانه وار


تا به روی پله اش گشته است دانشجو سوار


تا که می گوئی برادر جان چرا سرویس نیست ؟


گوید ” اینجا اصفهانس چون توی پاریس نیس “


تازه اینها نیست چیزی کاینچنین زارت کند


آنچه می گوید به تو راننده بیمارت کند


گویدت آرام حیوان ، کنده شد در هل نده


بی شعور خر نفهم خاک برسر هل نده


فحش و دشنام است کاین نامرد بارت می کند


گر بگوئی جمله ای دانی چکارت می کند ؟


صد چک و تیپا و اردنگی به جانت می زند


سنگ فحش و ناسزا بر دودمانت می زند


صد رقم بیجا نثار مرده هایت می کند


تازه بعدش هم ز دست تو شکایت می کند


بعد از اینها مستحق صد گرفتاری شوی


از لحاظ انضباطی خوار و اخطاری شوی


متهم، توبیخ، اخراجی، معلق می شوی


بی لیاقت می شوی بد نام مطلق می شوی


خوب و بد باشد فراوان بین این رانندگان


عده ای شیپورچی جمعی چو خرس مهربان


از جفای نقلیه دلها همه خونین بود


پشت کوه سید ممد وضع سرویس این بود



پشت کوه سید ممد جمله مسئولان ما


از رفاه حال ما دارند صدها ادعا


جمله می گویند اینجا امتحانی سخت نیست


هیچ دانشجو در آن اخراجی و بدبخت نیست


پشت کوه سید ممد خوردنی ناجور نیست


از بد وضع غذا اینجا کسی رنجور نیست


بسکه در طبخ غذا دقت شود اصلاً در آن


از دم موش و شن و عقرب نمی بینی نشان


سنگ و سوسک و موش و میخ و مورچه و زنبور کو؟


سلفیان مو مشکیند ای دوست ، موی بور کو ؟


تهمت کافور ریزی تهمتی محض است و بس


ذره ای کافور در سینی نبیند هیچکس


پشت کوه سید ممد خاطری ناشاد نیست


صحبت از مشروطی و اخراج و استبداد نیست



پشت کوه سید ممد خودکشی بیداد کرد


هر که مرد از دست استادش چنین فریاد کرد


این ۹ ما را به جان بچه هایت ۱۰ بده


ده بده استاد ، می افتم به پایت ده بده


دست کم بر منحنی کن نمره ها را منتقل


مانده ام از ترس مشروطی چو خر در بین گل


جان تو مشروط می گردم من استاد عزیز


بیش از این در بین یاران آبرویم را مریز



از سه مشروطی شدن اوضاع مشکل می شود


بعد دهها ترم مدرکها ” معادل ” می شود


آبرویت پیش اهل خانوارت می رود


می شوی بی عرضه و از دست کارت می رود


پیش اهل علم و دانش خوار و رسوا می شوی


سوژه شوخی و استهزا سراپا می شوی


ای که می پرسی چرا این خودکشی ها می شود ؟


یک بساط خود کشی اینگونه برپا می شود


این یکی صد قرص یکجا می خورد آن مرگ موش


می کند از درد و غم جامی ز مرگ موش نوش


این یکی از پنجره آن یک ز بام آید فرود


نمره اش تعیین نماید کز کدام آید فرود


هر چه باشد نمره کمتر ارتفاعش بیشتر


خودکش بدبخت از بیچارگی دل ریشتر


گر که من را هم نبود آن دلبر عیار یار


خویشتن را کشته بودم تا کنون هفتاد بار



پشت کوه سید ممد این که می نالد منم


دائم اندر غصه زن یا غم مادر زنم


گاهگاهی کز کتاب و امتحان آیم به جان


شعرکی گویم چنان ” در صنعتی در اصفهان ”


چون ” حنا در مزرعه ” همواره بیگاری کشیم


روز از استاد منت ، شب گرفتاری کشیم


” بچه های آلپ ” را دیدی که بس پر ماجراست ؟


” بچه های پشت کوه سید ممد ” نام ماست

نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ

از شعری که آوردی متشکرم . من از سالهای حدود ۷۰ که اولین بار آن را در دانشگاه صنعتی اصفهان شنیدم و یادداشت کردم تا به حال دنبال شاعر آن بودم . در هر صورت یکی از بهترین کارهای طنزی است که تابه حال دیده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد