دیشلمه

شهر سنگستان

دیشلمه

شهر سنگستان

اوج جنون عاطفی!

 

مردی وارد تیمارستان میشه و با انواع بیماران برخورد میکنه هر کدوم یه چیزیشون بود..اما بین همه اونا یکی زیادی تو چشم بود...یکی که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش می باره، به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار می زنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا… 
مرد بازدیدکننده می پرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو می خواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده…


مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن. مردی رو می بینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالی که سعی

می کنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا…


بازدیدکننده با تعجب می پرسه این چشه؟!!!!

میگن اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!! 

مرتضی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد