یاطرح اندام ظریفت سوژه ی طناز هاست
خنده ی طولانی ات سرمنشا ایجاز هاست
از کبوتر با کبوتر میشود فهمید که
باز بدنامی برای ما کبوتر باز هاست
در مسیر عشق هر کس دست می اندازدم
جاده ی رو به تو جولانگاه دست انداز هاست
لشکر موی تو دنیا را به ویرانی کشید
هیبت یک شاه از بی باکی سربازهاست
یا کنج قفس یا مرگ،این بختِ کبوترهاست
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
اِی بر پدرت دنیا،آن باغ جوانم کو؟
دریاچهی آرامم،کوه هیجانم کو؟
بر آینهی خانه جای کف دستم نیست
آن پنجرهای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خودِ مادر بود
تنها خطرِ ممکن،اطرافِ سماور بود
از معرکهها دور و در مهلکهها ایمن
یک ذهنِ هزار آیا،از چیستی آبستن
یک هستیِ سردستی در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا،مشغول خودم بودم
هرطور دلم میخواست آینده جلو میرفت
هر شعبدهای دستش رو میشد و لو میرفت
صد مرتبه میکشتند،یکبار نمیمردم
حالم که به هم میریخت جز حرص نمیخوردم
آیندهی خیلی دور،ماضیِ بعیدی بود
پشت درِ آرامش طوفانِ شدیدی بود
آن خاطرههای خشک در متنِ عطش مانده
آن نیمهی پُررنگم در کودکیاش مانده
اما منِ امروزی،کابوسِ پُر از خواب است
تکلیف شب و روزم با با دکتر اعصاب است
نفرینِ کدام احساس خون کرد جهانم را؟
با جهدِ چه جادویی بستند دهانم را؟
من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازهی اندوهم اندازهی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشمِ دگرم خون است
وضعیتِ امروزم آیندهی مجنون است
سر باز نکن اِی اشک،از جاذبه دوری کن
اِی بغضِ پُر از عصیان اینبار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت،این بغض خدادادیست
عادت به خودم دارم،افسردگیام عادیست
پس عشق به حرف آمد،ساعت دهنش را بست
تقویم به دستِ خویش بندِ کفنش را بست
او مُردهی کشتن بود،ابزار فراهم کرد
حوای هزاران سیب قصدِ منِ آدم کرد
لبخند مرا بس بود،آغوش لِهم میکرد
آن بوسه مرا میکشت،لب منهدمم میکرد
آن بوسه و آن آغوش،قتاله و مقتل بود
در سیرِ مرا کشتن این پردهی اول بود
تنها سرِ من بین این ولوله پایین است
با من همه غمگینند تا طالع من این است
در پیچ و خمِ گله یکبار تو را دیدم
بین دو خیابان گرگ هی چشم چرانیدم
محضِ دو قدم با تو از مدرسه در رفتم
چشمت به عروسک بود،تا جیبِ پدر رفتم
این خاصیت عشق است،باید بلدت باشم
سخت است ولی باید در جزر و مَدت باشم
هرچند که بیلنگر،هرچند که بیفانوس
حکم آنچه تو فرمایی اِی خانم اقیانوس
کُشتی و گذر کردی،دستانِ دعا پشتت
بر گودِ گلویم ماند جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم تا همقدمت باشم
تا در طَبقِ تقسیم راضی به کمت باشم
آفت که به جانم زد کشتم همه گندم شد
سهمِ کمِ من از سیب نانِ شبِ مردم شد
اِی بر پدرت دنیا،آهسته چهها کردی
بین من و دیروزم مغلوبه به پا کردی
حالا پدرم غمگین،مادر که خودآزار است
تنهاییِ بیرحمم زیر سرِ خودکار است
هر شعر که چاقیدم از وزنِ خودم کم شد
از خانه به ویرانی،تکرارِ سلوکم شد
زیر قدمت بانو دل ریختهام برگرد
از طاق هزاران ماه آویختهام برگرد
هر چیز به جز اسمت از حافظهام تُف شد
تا حالِ مرا دیدند سیگار تعارف شد
گیجیِ نخِ اول،خون سرفهی آخر شد
خودکار غزل رو کرد،لب زهرِ مکرر شد
گیجیِ نخِ دوم،بستر به زبان آمد
هر بالشِ هرجایی یک دسته کبوتر شد
گیجیِ نخِ سوم،دل شور برش میداشت
کوتاهیِ هر سیگار با عمر برابر شد
گیجیِ نخِ بعدی،در آینه چین افتاد
روحی که کنارم بود هذیانِ مصور شد
در ثانیهای مجبور نبض از تک و تا افتاد
اینگونه مقدر بود،اینگونه مقرر شد
ما حاصلِ من با توست،قانونِ ضمیر این است
دنیای شکستنهاست،ما؛جمعِ مکسر شد
سیگار پس از سیگار،کبریت پس از کبریت
روح از ریهام دل کند،در متن شناور شد
فرقی که نخواهد کرد در مردنِ من
تنها با آن گره ابرو مردن علنیتر شد
یک گامِ دگر مانده،در معرض تابوتم
کبریت بکِش بانو،من بشکهی باروتم
هر کس غمِ خود را داشت،هر کس سرِ کارش ماند
من نشئهی زخمی که یک شهر خمارش ماند
چیزی که شکستم داد خمیازهی مردم بود
اِی اطلسِ خوابآلود،این پردهی دوم بود
هرچند تو تا بودی خون ریختنیتر بود
از خواهرِ مغمومم سیگار تنیتر بود
هرچند تو تا بودی هر روز جهنم بود
این جنگِ ملالآور بر عشق مقدم بود
هرچتد تو تا بودی ساعت خفقان بود و
حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و
چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد
روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد
هرچند تو تا بودی دل در قدَحش غم داشت
خوب است که برگشتی،این شعر جنون کم داشت
اِی پیکرِ آتشزن بر پیکرهی مردان
اِی سقفِ مخدرها،جادوی روانگردان
اِی منظرهی دوزخ در آینهای مخدوش
آغاز تباهیها در عاقبتِ آغوش
اِی گافِ گناه،اِی عشق،بانوی بنی عصیان
اِی گندمِ قبل از کشت،اِی کودکیِ شیطان
اِی دردسرِ کِشدار،اِی حادثهی ممتد
اِی فاجعهی حتمی،قطعیتِ صد در صد
اِی پیچ و خمِ مایوس،دالانِ دو سر بسته
بیچارگیِ سیگار در مسلخِ هر بسته
اِی آیهی تنهایی،اِی سورهی مایوسم
هر قدر خدا باشی من دست نمیبوسم
اِی عشقِ پدر نامرد،سر سلسلهی اوباش
این دَم دَمِ آخر را اینبار به حرفم باش
دندان به جگر بگذار،یک گامِ دگر باقیست
این ظرفِ هلاهل را یک جامِ دگر باقیست
دندان به جگر بگذار،تهماندهی من مانده
از مثنویِ بودن یک بیت دهن مانده
دنیا کمکم کرده است،از جمع کمم کرده است
بیحاصل و بیمقدار،یک صفرِ پس از اعشار
یک هیچِ عذابآور،آیندهی خوابآور
لیوانِ پُر از خالی،دلخوش به خوشاقبالی
راضی به اگر،شاید،هر چیز که پیش آید
سرگرمِ سرابی دور،در جبرِ جهان مجبور
لبخندی اگر پیداست از عقدهگشاییهاست
ما هر دو پُر از دردیم،صد بار غلط کردیم
ما هر دو خطاکاریم،سرگیجهی تکراریم
من مست و تو دیوانه،ما را که بَرَد خانه
دلداده و دلگیرم،حیف است نمیمیرم
اِی مادرِ دلتنگم،دلبازترین تابوت
دروازهی از ناسوت،تا شَعشعهی لاهوت
بعد از تو کسی آمد،اشکی به میان انداخت
آن خانمِ اقیانوس کابوس به جان انداخت
اِی پیچ و خمِ کارون تا بندِ کمربندت
آبستنِ از طغیان،الوند و دماوندت
جانم به دو دستِ توست،آمادهی اعجازم
باید من و شعرم را در آب بیاندازم
دردی که به دوشم ماند از کوه سبکتر نیست
این پردهی آخر بود اما غمِ آخر نیست
دستانِ دلم بالاست،تسلیمِ دو خط شعرم
هر آنچه که بودم هیچ،اینبار فقط شعرم
علیرضا آذر
کسی که وسوسه را آفرید من بودم
پدید آمد و شد ناپدید من بودم
کسی که موقع تولید آدم و حوا
نشست و ناخن خود را جوید من بودم
کسی که در شب تاریک و بیم موج پرید
به پشت نوح و به ساحل رسید من بودم
کسی که تا سگ اصحاب کهف خوابش برد
پرید و زیر لحافش خزید من بودم
در آن نمایش نارنج و یوسف و چاقو
کسی که دست خودش را کشید من بودم !
کسی که رفت به صحرا و اشتباه گرفت
یزید را عوض بایزید من بودم
کسی که آخر دعوای رستم و سهراب
بسوی مادر او می دوید من بودم
کسی که از سگ ملا عمر چنان ترسید
که از بلندی جولان پرید من بودم
کسی که در همه عمر اتل متل می کرد
و مثل توپ فقط می قلید من بودم
کسی که گاو حسن را فروخت اینجا نیست
کسی که گاو حسن را خرید من بودم
کسی که عاقبت از دست دوستدارانش
دقید و مرد و به گور آرمید من بودم
کسی که گرچه نبارید نور بر قبرش
ولی به قبر کسی هم نرید من بودم
کسی که در دل شب توی دخمه ای تاریک
ندای باطن خود را شنید من بودم
کسی که بر سر نفسش چنان لگد کوبید
که تا زمان اجل می شلید من بودم
کسی که یک شبه در حبس ، ماه شد آنقدر
که سایه اش هم از او می رمید من بودم
کسی که آنقدر آب خنک به او دادند
که تا دو هفته از او می چکید من بودم
کسی که یک شبه البته چیزهایی دید
که بعد از آن نه شنید و نه دید من بودم
خلاصه آنکه به گردن گرفت جرمش را
و توبه کرد به سبکی جدید من بودم
چنانچه بین شما هم اگر کسی پرسید
نگید اسم کسی را بگید من بودم