دیشلمه

شهر سنگستان

دیشلمه

شهر سنگستان

میدانی با کی داری حرف میزنی

 شاید براتون تکراری باشه ولی...

کارمند تازه وارد
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. میدانی با کی داری حرف میزنی؟»
کارمند گفت: «نه!»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم احمق!»
کارمند با لحن ملایم گفت: «و تو میدانی با کی داری حرف میزنی؟»
مدیر اجرایی گفت: «نه!»
کارمند جواب داد: «خوبه!» و سریع گوشی را قطع کرد!

۸!۷

8 یا  7  ؟

انگار صدای ماهی‌ ها، « ۸ »                          ‌‌‌   

                          ‌‌‌   خود خواهِ  تمام ِِ  "خواهی ها"، « ۸ »

از ۸ سوالِ واقعیت، تنها                          ‌‌‌   

                          ‌‌‌   "من" صفر شدم،  تمام "واهی ها"، « ۸ »  

 

نقل از دارالمجانین

شورش

شهری بود که در آن همه چیز ممنوع بود و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با بازی الک دولک می‌گذراندند! همین‌طور چون قوانین ممنوعیت نه یک‌باره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گله و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.

سال‌ها گذشت؛ یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانه کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند. جارچی‌ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:

«آهای مردم! آهای...! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.»

مردم که دور جارچی‌ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک‌شان را از سر گرفتند. جارچی‌ها دوباره اعلام کردند:

«می‌فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید.»

اهالی جواب دادند:

«خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم.»

جارچی‌ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلا انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند. ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک‌شان ادامه دادند؛ بدون لحظه‌ای درنگ.

جارچی‌ها که دیدند تلاش‌شان بی‌نتیجه است، رفتند که به امرا اطلاع دهند. امرا گفتند:

«کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم.»

 همه چیز به جز بازی ممنوع شد. آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند! 

(ایتالو کالوینو)