داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد
گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار
بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد
گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم
آتـــــش و هیـــــــزم و ذغـــــال نبود اخگــــــری بهـــــــر اشتعــــــال نبود
هیچ کـس آتشی نمـــی افـــروخت زآتش خویش هر کسی میسوخت
صغیر اصفهانی
ناصر فیض
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
قیصر امین پور