جوانمردا!
این شعرها را چون آینه دان !
آخر ، دانی که آینه را
صورتی نیست ، در خود.
اما هرکه نگه کند،
صورت خود تواند دیدن
همچنین می دان که شعر را ،
در خود ،
هیچ معنایی نیست !
اما هر کسی، از او،
آن تواند دیدن که نقد روزگار و
کمال کار اوست
و اگر گویی‚
”شعر را معنی آن است که قائلش خواست
و دیگران معنی دیگر
وضع می کنند از خود “
این همچنان است که کسی گوید :
”صورت آینه ،
صورت روی صیقلی یی است که اول آن صورت نموده “
و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرح آن
آویزم ، از مقصودم بازمانم
بایستید ساعتها از حرکت
به کارم نیایید دگر شما
چه دارد فایده وقت و زمان
آنگاه که گذشت و نگذشتنش
نکند مرا تفاوتی ،
می کنم حس سرکشی را
در تمام وجودم
دل ِ بی چاره
می زند فریاد : بگسلانید بندها را
نیست پاسخی اما فریادش را ،
رویای تاجداری را
می پروراند همچنان
دیهیم ِ سرور ابدی
افسر ِ بخت خوش
اکلیل ِ عشق ،
زهی خیال باطل !